سه شنبه هیچوقت تموم نمیشه هیچوقت! مخصوصا اگه زمین داشته باشی

میتونه تا حد مرگ حوصله سربر باشه مثل وقتی که مافیا بازی میکنی و بازی هیچ جوره پیش نمیره

بعضی وقتا میتونه احساس بد و جوری بهت منتقل کنه که با همه اعضای بدنت حسش کنی و برعکس، میتونه به قدری قشنگ و باحال باشه که نخوای اون لحظه تموم شه...

ولی از همون اول که بعد از خستگی زنگ ورزش باید بشینی پای ریاضی و تمرینای معادله خط و حل کنی مغزت دود میکنه

بعدش اگه پژوهش باشه یجورایی یه استراحت کوتاهه ولی وقتی با زمین دهقان کلاس داشته باشی باید با زندگی خدافظی کنی

خستگی ای که زنگ آخر حس میکنی از خستگی کار تو معدن بیشتره. نمیتونی وقتی معلم شیمی داره درباره پیوند کووالانسی حرف میزنه چشماتو کامل باز نگهداری. حتی ممکنه خوابت بگیره و وقتی میشینه و میگه بنویسید (چیزایی که رو تخته نوشته) خوابت میبره

در نهایت مثل جنازه ها به خونه برمیگردی و تو تخت قشنگت خوابت میبره

وقتی بیدار میشی میبینی خواهرت داره با خانواده دعوا میکنه و اعصاب همه خورده و وقتی میای بچیزی بگی تمام دق دلیشون از اون بچه رو سرت خالی میکنن

شب شده و تو هیچی نخوندی خوابتم نمیبره. میدونی فردا قراره روز سختی باشه ولی همچنان هیچ کاری نمیکنی. در نهایت به زور میتونی بخوابی و لحظه ای که چشماتو روی هم میزاری با خودت میگی: بلخره تموم شد...