این بازه مربوط به جمعه تا الان میشه

 

خب..جمعه امتحان تیزهوشان بود و فایا (بست فرندم که 4 ساله دوستیم و قرار بود امسال امتحان بده و قبول شه) اومد گفت که امتحانشو بخاطر یه اتفاق فوق مزخرف بد داده و از اون روز داغونم..نه بخاطر اینکه امتحانشو ریده (خیلیا ریدن و من هنوز یه چسه امید دارم) چون میدونم که الان حالش خوب نیست و نمیتونم هیچ غلطی کنم. کاش میشد ببینمش ولی اگه قرار باشه دیدن هم به قیمت اینجور چیزا باشه (البته اون موضوع هیچ ربطی به ما نداره ولی خب..) اصن نمیخوام..میخوام اون خوب باشه:″)

و میرسیم به امروز..رفتیم دبیرستان ایندمون که مث چی کوچیکه. 20 نفر بودیم همش ولی تو سالن اجتماعاتش به زور جا شدیم. دو ساعت درباره اینکه انظباطو رعایت کنید و گوشی نیارید و اینا فک زدن و یسری چرت و پرتم درباره المپیاد و اینا گفتن دیگه داشتیم میخوابیدیم دیگه تموم شد (کلی هم برا کین پورش (درواقع وگاس و پیت و یکمم کیم و بیگ) و گپ عر زدیم)..خواستیم کلاسارو دید بزنیم که مادر گرامی گفت بریم کارنامتو بگیریم ولی همکف یه کلاسشو دیدم نیمکتاش اینجوریه که میزه بعد صندلی چرمی داره. نگید کوفتت شه چون قبل ازینکه بگید شده و باید یه فاکینگ ماه تابستونو بریم کلاسای فوق برنامه..انی وی رفتیم کارنامه بگیریم و مجبور شدم دوباره قیافه کوفتی کادر و ببینم. از همه بدتر مدیر خیلی گرانقدر گفت خوبی همسفر؟ (از من به شما نصیحت..کشتنتونم با مدیرتون نرید اردوی چند روزه مگه اینکه کل مدرسه برن) آره دیگه فشاری شدم..بعد سلیمانی اومد کارنامه بده گفت وای ستایش تجدید اوردی..جدی این جوکا دیگه خنده دار نیستن باید برن مزه پرونیاشونو اپدیت کنن. آره دیگه بعد احمدی گفت اگه کتاباتو نمیخوای بیار بدیمشون به بچهای بی بضاعت..کار زیباییه ولی متاسفانه قراره از این کوفتیا قبل مهر امتحان بدیم که بفهمن چقد از راهنمایی بارمونه پس کنکله. بعد اون خسروشیری (پدر مدرسه..سابقه حداقل دوبار دادن به مادر مدرسه) گفت عه کارنامه گرفتین؟ شیرینی بدین..پدسگ آخه تو هیچ گوهی نخوردی برا ما چه شیرینی ای میخوای؟...آره دیگه همین

پ ن: خسمتهههه