حقیقتش نمیدونم چطور باید این میزان از خستگی رو توصیف کنم ولی فکر نمیکنم بعد از حدود یه ماه درس خوندن کنکوری طبیعی باشه که قصد جان خودم رو کنم.
وقتی درصدهای پایینی رو میبینم که از خوب شدنشون مطمئن بودم، وقتی این اعداد و ارقام اعلام میشن و تعداد زیادی 100 میشنوم، درحالیکه خودم خیلی با این عدد فاصله دارم، وقتی چیزی رو که اونها با یک بار شنیدن متوجه میشن و من هنوز تو تناسب وسط کار ایراد دارم و... دست به دست هم میدن تا ″اصلا میشه؟″ به ذهنم بیاد و هیچ جوابی هم نداشته باشم
گاها حتی در تصمیم گیری درباره آینده، رشته و حتی موندن یا رفتن هم ناتوانم. شاید هم به عنوان کسی که درباره پرسیدن سوالی بی اهمیت مدتها درگیره، کمی عجله دارم. اما انگار هر لحظه که ازش عبور میکنم منو دور و دورتر از چیزی که قصدش رو دارم میکنه. خوشبختانه و متاسفانه هم تازه اول راهه...
سخن رو کوتاه میکنیم، شما چه خبر؟ هنوز کسی هست که اینجارو چک کنه؟