به تایتل توجه نکنید دارم جون میدم برای واقعی

زندگی شده درس و کتاب تست و آزمون و خستگی و افسردگی و ناامیدی و هزارتا بدبختی دیگه

امروزم با یک ریدمان دیگه از حوزه قلمچی اومدم بیرون و امید به زندگیم از زیر خط فقر به پایین نمودار فقر منتقل شد این نهاییام یه درد بی درمون دیگه ان که باید استرس بکشم براش

فکر کنم از وسطای مرداد تا الان یدونه فیلم و سریالم ندیدم (بجز هلووا باس البته اونم چون کوتاهه و دیر به دیر میاد میرسم ببینم) و واقعا افسردگی گرفتم بخاطرش وقتم نمیکنم هیچکاری کنم

پارسال جو بچها بد نبود و نسبتا اوکی بودیم باهم ولی امسال همشون یجوری شدن...کلا چندتا ادمن دارن برا همه تصمیم میگیرن بقیشونم لال مردن و فقط منم که حرف میزنم تازه یچیم میگم میریزن سرم

یه چند روزیم با بی نتی سپری کردم که باعث شد سلامت روانم یکم بیشتر بشه و آره الانم اینجام و دارم فشار میخورم

تنها انگیزه بودن دوستام و معلما و معاونای اگولی پگولیمونن که واقعا تو قلبمن

و درنهایتم از من به شما نصیحت تا قبل دبیرستان هر غلطی میخواین بکنین چون بعدش شاید فرصت نفس کشیدنم گیر نیاد (حالا باز دهم بهتره..یازده دوازده رحمی درکار نیست💀)

میدونم جمله هام هیچ ربطی به هم نداره و واقعا روند زندگیم یه همچین چیزیه ولی خب..