نمیدونم چرا یهویی اون هیجانی که داشتیو از دست دادی و انقد خشک باهام حرف میزنی
راستش نمیدونم چرا اینجوریه با هرکی دوست میشم اولش پر از هیجانه، برونگراست، میخنده و شاده و منم همینطور...ولی بعد یه مدت یهو عوض میشه، یهو تو خودش میره، یهو دیگه اهمیت نمیده به هیچی، حتی خیلیاشون ازم متنفر میشن یا فقط ظاهرا دوستیم. نمیتونم درک کنم واقعا نمیتونم
یه تئوری خوندم که میگفت همه ما یه قدرت پنهانی داریم که یا غیر فعاله یا ما متوجهش نیستیم. شاید قدرت من، افسرده کردن دوست داشتنی ترین آدمای زندگیمه، شاید برای این به وجود اومدم که ازشون عشق بگیرم و نفرت و بهشون پس بدم. شاید انقد این کارو تکرار کنم تا قلب همرو بشکنم و تهش به خودمم اون نفرتو بدم و داغون شم.
مگه من چیکار کردم؟ چه گناهی کردم که هم خودم و هم عزیزام دارن تاوانشو میدن؟
میدونید بدترین بخشش کجاست؟ اینکه نه همت تغییر و دارم، نه جرعت دست کشیدن...
(نمیدونم بعد خوندنش چه نظری نسبت بهم دارید ولی به اندازه کافی سرزنش شدم، یه چیز غیرتکراری بگین)